دل شکسته

"اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست"

دل شکسته

"اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست"

بهترینم ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دعا...

دوستای گلم، تو رو خدا برام دعا کنید! 

تو رو خدا! 

حالم خیلی بده! خیلی بد! 

هر روز دارم به اون کاری که نباید بکنم نزدیک تر میشم! 

دعا کنید بهش نرسم! 

خیلی دوستون دارم!

خدا ... مواظبم باش ...

خدا جونم میبینی...؟؟؟

میبینی چطوری دلمو میشکنن...؟؟؟ 

میشکنن و اصلا صداشو نمیشنون... 

اگرم بشنون برنمیگردن نگاه کنن ببینن چی بوده! 

میبینی هیچکس غممو درک نمیکنه...؟؟؟ 

میبینی برا هیچکس مهم نیستم...؟؟؟ 

خودت قضاوت کن... 

امیدام دونه دونه دارن میسوزن! 

من برا چی زنده باشم...؟؟؟ 

اصلا چطوری زنده باشم..؟؟؟ 

روحی که دیگه برام نمونده ...  

خودت دلیلشو خوب میدونی! 

خودت دیدی مردنم رو... 

پس این جسم لعنتی به چه دردم میخوره؟ 

اینم ازم بگیر... 

بگیر و راحتم کن! 

خودت خلاصم کن تا خودم خلاص نکردم خودمو! 

میدونی که به آخر خط رسیدم! 

خودت مواظبم باش! 

مواظب باش که کاری که تو فکرمه رو عملی نکنم! 

خدا ... مواظبم باش...

غم های تو ...

نمیدونم چرا همه غم ها با هم میان سراغ آدم... 

یه غمی داشتم ... یه غم بزرگ ... 

حالا چیز هایی فهمیدم که داره دیوونم میکنه! 

وقتی حرفاتو خوندم، حس کردم مردم! 

آخه من برای چی باید زنده باشم؟ 

وقتی که هر لحظه ممکنه تو حالت بد باشه و من حتی ندونم که حالت بده... 

حالا کاری که از دستم بر نمیاد به کنار... 

حداقل غصت رو که میتونم بخورم... 

تحمل این بی خبری برام سخته! 

خیلی سخت ... خیلی خیلی سخت ... 

حداقلِ حق یه خواهر، اینه که غم های داداشو بدونه! 

چرا من این حق رو ندارم...؟؟؟ 

بگو چرا...؟؟؟

 

نه ... نگو ... اشتباه کردم ... دلیلشو خودم میدونم ... 

همونه که داره عذابم میده ...  

همونه که درد شب و روزمه ... 

من اون دنیا حقم رو از خدا میگیرم!  

یه زندگی به من بدهکاره... 

بدهکاره، چون خودش منو آورد تو این منجلاب! 

خودشم باید بهم زندگی بده... 

این دنیا که تموم شد... 

ولی خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا ... اون دنیا حقم رو میگیرم ازت ...

خدا ... با توام

هر کس جای من بود، تا به حال از پا در آمده بود!تا به حال خرد شده بود و از بین رفته بود... 

من هم شکستم ... خیلی هم شکستم... 

دیگر شده ام چینی بند زده ای که به تلنگری بند است! 

باز اگر بشکنم، دیگر بند زدنی نیستم! 

بشکنم پودر میشوم ... پودر را هم که نمیشود بند زد... 

یک نفر میتواند کمکم کند! اما کجاست...؟؟؟ چرا خبر از او نیست...؟؟؟ 

تو کمک کن... 

تو به دلش بیانداز تا کمکم کند... 

دیگر برایم فرقی نمیکند که آخرش چه میشود... 

خوب یا بد فرق نمیکند ... فقط کاری کن که تمام شود! 

آری ... من شکسته ام ... ولی هنوز هم سعی میکنم سر پا بمانم!  

من که هر چه از دستم بر می آمد انجام دادم... 

حال دیگر نوبت توست! تو کمک کن تا تمام شود این حس لعنتی... 

میدانی که گنجایشم تمام شده... 

میدانی که دارم تمام میشوم ... دارم آب میشوم ... 

روزی میرسد که میبینی چیزی ازم نمانده است... 

هیچی ازم نمانده و فقط تو باید جواب دهی! 

تو که هیچ به من ندادی و هر روز حالم را بد تر میکنی! 

تو به این میگی زندگی...؟؟؟ 

اگه این زندگی باشه، اگه این سهمم از دنیاست ... 

من از مردن حراسم نیست ... 

یه حسی دارم این روزا، که گاهی با خودم میگم ... 

شاید مردم حواسم نیست ...  

ولی نه ... نمردم ... 

اگر مرده بودم که این همه عذاب نمیکشیدم ... 

این همه حالم بد نبود ... این همه درد نداشتم ...

کاش یک نفر، از ته دلش، واقعا دوسم داشت! 

کاش یه نفر، واقعا از نبودنم ناراحت میشد! 

کاش یه نفر بود، که طاقت دوریم رو نداشت! 

کاش... 

از این کلمه متنفرم! 

همه زندگیم خلاصه شده تو این کلمه لعنتی! 

کاش...