یادمه فیلم جدایی نادر از سیمین، پسره یه چیزه خوبی میگفت ...
زنش میگفت باباتو بذار خانه سالمندان ... اون که تو رو نمیشناسه ... اصلا میفهمه تو پسرشی...؟؟؟
پسره میگفت: من که میفهمم اون پدرمه ...
حالا منم تصمیم گرفتم از این به بعد همین کارو بکنم ...
از این به بعد فکر میکنم تو یه داداشی هستی، که منو یادت رفته ...
حالا به هر دلیلی ...
ولی حالا منو نمیشناسی ... نمیدونی که من خواهرتم ...
ولی من که میدونم تو داداش منی ... من که تو رو میشناسم!
آره میشناسم ...
میشناسم ...
نمیدونم بتونم یا نه ... نمیدونم بتونم تحمل کنم یا نه ...
ولی راهی جز این ندارم!
امیدوارم بتونم با همین فکر به این زندگی نکبتی ادامه بدم، تا اون دنیا حقمو از خدا بگیرم!
امیدوارم....
امروزو میدونم تا ابد یادت نمیره
حتی منم یادم نمیره
الان حست چیه روشنک؟؟؟؟
خیلی سخته خیلی
آره نفس! هیچ وقت یادم نمیره!
حس بدبختی!
حس درد! حس بی کسی!
خیلی سخت تر از اونیه که بتونی فکرشو بکنی!
از ظهر که اومدم یکسره گریه کردم!
سلام.وای چرا نقدر ناراحتی عزیزم؟
تولدت مگه نبود امروز؟
زهرا به من کگفت تولدته که.رووووووز تولدت خوشال باش.خوشالللللللللللللللللللللللللللل
سلام عزیزم!
تولم بود! آره!
تولدی که همیشه میخواستم بهترین تولده عمرم باشه!
چون به نظرم 18 سالگی بهترین سنه!
ولی خب دیگه! خدا نخواست!
شد بدترین روز عمرم!
زهرا لطف کرده بهت گفته!
ممنون که اومدی نفس!
سلام روشنک خانوم شماهم مثه من تنهاییدمن ازچت دوستان باوبت اشناشدم حرفاتونم خوندم ازنظرمن تنهاترازمن هیچکس نیست!شمادانشگاه میریدرفیق داریدامامن ازصبح تاغروب تنهام توخونه تنهادلخوشیم دیدن برنامهای اقای ضیاست حتی اجازه ندارم تاخونه ی خالم برم خودبابامم هیج جانمیره دارم گریه میکنم اینارومینویسم!دعام کنید
سلام آبجی!
من دانشجو نیستم! چهارم دبیرستانم فعلا!
ولی هیچ رفیقی ندارم جز همین دوستای نتی که هر کدومشون به اندازه صد تا دوست واقعی می ارزن! چون همدردن با آدم!
من خیلی محدود نیستم، ولی راستش خودم هم اهل بیرون رفتن نیستم1
حتی خرید هم به زور میرم!
تو خونه باشم از همه راحت ترم!
پس وضعمون خیلی فرق نداره نفس!
من برا شما دعا میکنم، شما هم برای من!بلکه خدا صدامون رو شنید!
منم دو روزه که دارم یکسره اشکم میریزم!
چراروشنک چراگریه؟میدونم فضولیه!من کارهرروزم گریست داداش دارم امادرکم نمیکنن اصلا!تولدت مبارک ابجی!
چون دیروز تولدم بود و اونی که میخواستم پیشم باشه نبود!
کلا نیست!
گریه واسه همینه عزیزم!
حرفاتونوتوچت خوندم فهمیدم یه دوست داریدبه اسم زهرا!خوشبحال زهراخانوم من ازصبحه توچتم شایدیکی بیاداماهیچکس نیومدامروزفهمیدم اسم مامان اقای ضیاشهره ست فک کن چقدخنگم من!شمادوست خنگی مثه من نمیخوایدنه؟
آره عزیز!
خوش به حال زهرا!
خنگ نیستی خانمی!
خب نمیدونستی دیگه!
آخه تو سال تحصیلی زیاد نمیان گلم!
سلام الکم
وای روشنک چن شب پیش خوابتو دیدم باوورت میشهتوخواب اومده بودی خونمون.فک کنم میشد همون شب جشن تولدت.نمیدونم حکمتش چیه؟!!!!!!
باتاخیرهم تولدت مبارک عزیز دلم
یاعلی
سلام عزیزم!
چه شکلی بودم تو خوابت آبجی؟
ممنونتم دوستم!
من ی وب زدم خوشحال میشم بیاین ونظرتون بهم بگین درمورد قالبش وهمه چیزش
اینم آدرسشhttp://khobe-donia.blogfa.com
واینکه دوس دارین لینک بشین یا نه؟؟
سلام!
حتما میام خواهری!
معلومه که دوست دارم لینک بشم!
منم با اجازت با افتخار لینکت میکنم!
بوووووووووووووووس!
روووووووووشنک
من یه عذر خواهی خیلی گنده بهت بدهکارم
من به کل فراموش کردم 20 تولد بود.
تو رو خدا نذر به حساب بی معرفتیم
بذار به حساب اینکه سرم شلوغه یا درگیری فکری زیاد دارم
گرچه هیچکدوم دلیل درستی نیست
من واقعا معذرت میخوام
حالا با اینکه خیلی گذشته اما
تولــــــــــــــــــــــــــــدت مبــــــــــــــــــارک
خــــــــــــــــــیلی دوست دارم
خیلی
سلام عزیزم!
عذرخواهی لازم نیست خانمم!
میدونم سرت شلوغه!
ولی همین که به یادم بودی ممنونتم!
مرسی!
منم خیلی دوست دارم دوستم!
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس!
خیلی دوس دارم کمکت کنم امانمیدونم چه جوری!نامردیهازیادشدن
هیچ جور نمیشه به من کمک کرد گلم!
فقط یا باید بمیرم، یا فراموشی گیرم!
همین!
نامردی تا چه حد...!